جدول جو
جدول جو

معنی باب جوش - جستجوی لغت در جدول جو

باب جوش
(بِ)
آنرا باب الیهودیه نامند. یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. رجوع به باب الیهودیه و محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خام جوش
تصویر خام جوش
بی تجربه، نا آزموده و تازه کار
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
ده کوچکیست از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان در 56 هزارگزی شمال باختری راور و 5 هزارگزی شمال راه فرعی کوهبنان به راور سکنۀ آن 15 تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) ، محله ای به شیراز
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ گَ / گِ)
که به سرعت جوشد. که شتابان و به تعجیل جوش زند: هدوج، دیگ شتاب جوش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پاجوش، شولان و شاخ تر که از ریشه درختی روید
لغت نامه دهخدا
غذای نیک ناپخته، خام پخته، مرد بی تجربه، مرد ناپخته:
ولی بجوشم ازین خام جوش یک سبلت
قراطغانشه پشمین گه طعان و ضراب،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِخوَ / خُشْ)
نسیم. (دهار) (دستور اللغه) (زمخشری). طلّه. طلا. (منتهی الارب) ، بمعنی بادی که تخت آن حضرت را و لشکر و مردم ایشان را از جای بجای میبرد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ جَدْ دَ)
یکی از چهار دروازۀ مسجد حرام (مکۀ معظمه). (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ده کوچکی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. 57 هزارگزی شمال باختری راور و 3 هزارگزی شمال راه فرعی راور به کرمان سکنۀ آن 30تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ خُرْ)
یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. (محاسن اصفهان چ طهران ص 92)
لغت نامه دهخدا
نام باستانی مملکت بابل با ضمائم آن که جزو متصرفات داریوش بوده است، رجوع به بابل شود، (ایران باستان ج 2 ص 1452)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سرشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی شمال باختری ساردوئیه، 9هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه، سکنه یک خانوار، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
محلۀ بزرگیست در اصفهان. مؤلف گوید: این محله هم اکنون آباد و اهل اصفهان آنرا در کوشک گویند. (مرآت البلدان ج 1). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
در فهرست نزهه القلوب (چ لیدن 1331 هجری قمری ج 3) چنین نامی آمده است ولی در متن دیده نشد
لغت نامه دهخدا
آبی که در حال جوشیدن است آب جوشان، آب گرم معدنی، آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و اسید طرطیر کنند و مانند گوارشی بیاشامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جوی
تصویر باز جوی
باز جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای جوش
تصویر پای جوش
شولان و شاخ تر که از ریشه درخت روید پاجوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
آنکهه دارای هوش قوی است هوشمند مقابل بی هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جو
تصویر باز جو
کسی که جانب دولت یا موسسه ای ماء مور رسیدگی و تحقیق در امری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
Quickthinking, Smartly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
vif d'esprit, intelligemment
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بار فروش، فروشنده
فرهنگ گویش مازندرانی
نان خورشتی از ماست، پیاز، سیر، روغن، نمک، زردچوبه، فلفل، نعناع، گوجه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشیده ی عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر دامنه ی شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
قهوه جوش، ظرفی که به جای کتری مورد استفاده قرار می گرفت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
сообразительный , умно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
schlagfertig, klug
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
спритний , розумно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
bystry umysłowo, mądrze
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
机智的 , 聪明地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
perspicaz, inteligentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
di mente acuta, intelligentemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
perspicaz, inteligentemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از با هوش
تصویر با هوش
sneldenkende, slim
دیکشنری فارسی به هلندی